دور دنیا چه خبر؟

متن مرتبط با «زنان» در سایت دور دنیا چه خبر؟ نوشته شده است

هدلی با زن دوم بودن

  • سایت خبری تحلیلی اجتماعی ـ مرضیه حسینی:   من مهنازم، ۳۵ ساله درسم رو خیلی وقته تموم کردم، پرستار سالمندم. کار راحتی نیست اما چاره‌ای جز انجامش ندارم. امشب شب یلداست، شوهرم گفته که این شب یلدا دیگه حتما در کنار من خواهد بود.   میز را می‌چینم، دانه‌های انار را در کاسه لعابی آبی دانه می‌کنم، تخمه، میوه، شربت و حافظ هم گذاشته‌ام. به ساعت نگاه می‌کنم شوهرم دیرکرده است اما من نمی‌توانم به او زنگ بزنم یعنی قرارمان از اول این بوده که همیشه او تماس بگیرد.   بی‌تاب می‌شوم جلو آیینه می‌روم تا مطمن شوم خودم را همان طور که او دوست دارد آراسته باشم. من شوهرم را کم و دیر به دیر می‌بینم نه اینکه به ماموریت کاری برود، نه! سهم من از او همین قدر است.   من می‌گویم یک پنجم، او شاکی می‌شود و می‌گوید یک سوم. سهم من از حضور او کم است اما سهم او، همه من است. بسیار دوستش دارم گاهی فکر می‌کنم او را مثل هوا نفس می‌کشم یعنی لحظه‌ای نیست که به یادش نباشم. ساعت از ده گذشته عصبانی و غمگینم، می‌دانم دیگر نمی آید. ۴روز است که ندیدمش او همیشه کار دارد. دلخور می‌شوم که چرا خبر نداده نمی‌آید و مرا منتظر گذاشته است. اشک‌هایم را پاک می‌کنم و با عصبانیت پیراهن سفید گلداری را که دوست داشت از تنم بیرون می‌آورم. رژ لبم را با گریه روی صورتم پخش می‌کنم. شربت‌هارا که گرم شده‌اند درون سینک خالی می‌کنم و هندوانه را به سطل آشغال می‌ریزم. حس می‌کنم تکه‌ای ذغال در قلبم افتاده و بی‌وقفه می‌سوزد. به سه سال گذشته فکر می‌کنم. به اینکه هیچ شب یلدایی با من نبوده است یعنی تقریبا هیچ شبی نبوده است، هیچ سال تحویلی، هیچ روز تعطیلی، هیچ مسافرتی.   دلم برای خودم می‌سوزد. برای اینکه به خودم قدرت بدهم جملاتی را مرتب با خودم تکرار می‌کنم. تلفنم زنگ می‌خورد، اسم او را پارادایس ذخیره کرده‌ام. عذرخواهی می‌کند. همسرش برای شب یلدا مهمانی گرفته و فامیل را دعوت کرده است. گفت از موضوع خبر نداشته، غافلگیر شده و نتوانسته به بهانه‌ای بیرون بیاید و خبر دهد. گفت امشب ن,دیدار نیوز ,,زنان ...ادامه مطلب

  • هدلی با زن دوم بودن

  • سایت خبری تحلیلی اجتماعی ـ مرضیه حسینی:   من مهنازم، ۳۵ ساله درسم رو خیلی وقته تموم کردم، پرستار سالمندم. کار راحتی نیست اما چاره‌ای جز انجامش ندارم. امشب شب یلداست، شوهرم گفته که این شب یلدا دیگه حتما در کنار من خواهد بود.   میز را می‌چینم، دانه‌های انار را در کاسه لعابی آبی دانه می‌کنم، تخمه، میوه، شربت و حافظ هم گذاشته‌ام. به ساعت نگاه می‌کنم شوهرم دیرکرده است اما من نمی‌توانم به او زنگ بزنم یعنی قرارمان از اول این بوده که همیشه او تماس بگیرد.   بی‌تاب می‌شوم جلو آیینه می‌روم تا مطمن شوم خودم را همان طور که او دوست دارد آراسته باشم. من شوهرم را کم و دیر به دیر می‌بینم نه اینکه به ماموریت کاری برود، نه! سهم من از او همین قدر است.   من می‌گویم یک پنجم، او شاکی می‌شود و می‌گوید یک سوم. سهم من از حضور او کم است اما سهم او، همه من است. بسیار دوستش دارم گاهی فکر می‌کنم او را مثل هوا نفس می‌کشم یعنی لحظه‌ای نیست که به یادش نباشم. ساعت از ده گذشته عصبانی و غمگینم، می‌دانم دیگر نمی آید. ۴روز است که ندیدمش او همیشه کار دارد. دلخور می‌شوم که چرا خبر نداده نمی‌آید و مرا منتظر گذاشته است. اشک‌هایم را پاک می‌کنم و با عصبانیت پیراهن سفید گلداری را که دوست داشت از تنم بیرون می‌آورم. رژ لبم را با گریه روی صورتم پخش می‌کنم. شربت‌هارا که گرم شده‌اند درون سینک خالی می‌کنم و هندوانه را به سطل آشغال می‌ریزم. حس می‌کنم تکه‌ای ذغال در قلبم افتاده و بی‌وقفه می‌سوزد. به سه سال گذشته فکر می‌کنم. به اینکه هیچ شب یلدایی با من نبوده است یعنی تقریبا هیچ شبی نبوده است، هیچ سال تحویلی، هیچ روز تعطیلی، هیچ مسافرتی.   دلم برای خودم می‌سوزد. برای اینکه به خودم قدرت بدهم جملاتی را مرتب با خودم تکرار می‌کنم. تلفنم زنگ می‌خورد، اسم او را پارادایس ذخیره کرده‌ام. عذرخواهی می‌کند. همسرش برای شب یلدا مهمانی گرفته و فامیل را دعوت کرده است. گفت از موضوع خبر نداشته، غافلگیر شده و نتوانسته به بهانه‌ای بیرون بیاید و خبر دهد. گفت امشب ن,دیدار نیوز ,,زنان ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها